امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

یه خبر داغه داغ

مژده   مژده  مژده به اطلاع کلیه ی دوستان و نی نی ها و امیرعلی گلم میرسانم که بالاخره انتظار ما به سر رسیدو نی نی کوچولو قند عسل کاکول پسر شیطون بلا بهراد جوووووون فندقیه ریحانه جون دوست وبلاگیمون چشمهای نازشو به دنیا وا کرد و  دنیای مامانی و بابایی رو نورانی و پر معنا کرد طبق اطلاعیه ای که هم اکنون به دستم رسید حال مامانی و نی نی جون خوبه خوبه  واااااای که چقدر خوشحالم     ریحانه جان امیدوارم قدم بهراد جان پر خیرو برکت باشه و صمیمانه بهت تبریک میگم بهراد جان لمس بودنت مبارک   اینم از بهراد کوچولوووووووی ناااااااا...
30 مهر 1390

تولد خاله الهه

  سلام و صد سلام به دوستای گلم و دردونه ی نازدونه ی خشگلم امیرعلی جون خدایا انگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم وانگونه بمیرانم که به وجه نیاید کسی از نبودنم جیگر خاله امروز مورخه 25/7/90 روز دوشنبه تولد خودم خاله ی یکی دونته امروز من وارد 21 سالگیم شدم واقعا هرسال که میگذره و یک سال به سن ادم اضافه میشه افسوس روزهای گذشته رو میخوره افسوس کارهای نکرده رو عزیزکم تا میتونی از کودکیت بهترین استفاده رو بکن تا در بزرگی حسرت روزهای کودکی و کارهای نکردت را نخوری خاله جونت همیشه در کنارته و  بهترینها رو برایت ارزو میکنه امروزخواهر جونی زحمت کشیدن مارو دعوت کردن خونه ی شما البته برای شام ...
25 مهر 1390

اتفاق شیرین زندگی ما

سلام به همه ی دوستای مهربونم و دردانه ی عزیزکم کوچولوی نازم  می خوام  از روزی یا بهتر بگم از شبی که قدمهایت را به روی چشمهایمان گذاشتی بگم مامان الناز که بیچاره دوران بارداری خوبی نداشت اخه دیابت حاملگی گرفته بود چقدر رفت ازمایشگاه البته ناگفته نماند بابا رحمان همیشه مراقب و همراه مامانی بود اخرش هم مامانی فشار خون گرفت دکترش هم گفته بود باید بستری بشه ولی مامانی قبول نمیکرد تا اینکه سی و شش هفته شد ریحان عسلی دخترعمو جونت از شما بزرگتر بود ولی شما مثل اینکه خیلی عجله داشتی و زود به دنیا اومدی اون روز یعنی مورخه ی ٧/٩/٨٩  روز یکشنبه مامانی اومده بود خونه ی مادکترش براش ازمایش نوشته بود بابایی با دکتر ص...
22 مهر 1390

امیرعلی و پیدایش دومین مروارید

سلام به همه ی دوستای نازنینم و دردانه ی نازم امیرعلی گلم فندقی خاله روز جمعه مورخه ی 15/7/90 مامانی متوجه دومین مرواریدت شده که به فاصله ی یک روز از پیدایش اولین دندونت دومی هم از صدفت دراومده حالا دوتا دندونه کوچولوی سفید داری گل پسر زرنگم فدات بشم مبارکهههههههه قند عسلم این روزا خبرای خوبی داشتیم پیدایش اولین و دومین دندونت- روز جهانی کودک و میلاد امام هشتم موسی بن جعفر امام رضا(ع) که فرداست بهت تبریک میگم نازنینم   ...
16 مهر 1390

روز کودک

شادباش می گویم روز جهانی کودک را روز پاسداشت کودک و کودکی روز پاسداشت نیک سرشتی انسان وارج نهادن به این پاکی و مهر روزی که باید اندیشه ای دوباره به اینده کنیم و کودکان را که مظهر اینده هستند بیشتر دریابیم این روز بزرگ و این رویداد مبارک را به همه ی کودکان مخصوصا دردانه ی خودم امیرعلی جان شادباش می گویم ...
16 مهر 1390

اهای اهای خبردار!!!

نازنین خاله سلام امروز پنچ شنبه 14/7/90 بعداز ده ماه و شش روز مامان الناز متوجه اولین مروارید کوچولوت شده که از پایین از سمت راست دراومده صبح دانشگاه بودم که خواهرجونی بهم زنگ زدو این خبر خوشحال کننده رو بهم داد قربونت برم خیلی دلتنگتم ببینم چه شکلیه دندون کوچول موچولوت  دردانه ی خشگلم از صمیم قلب خوشحالم مبارکهههههههههه عاشقتم دردانه ی خاله ...
16 مهر 1390

امیرعلی و کتاب داستان

امیرعلی جونم امروز خاله جونی که من باشم  بعدازظهری باهات بازی میکردم که موبایلم زنگ زد دخترعمو نسرین بود قرار بود بریم نمایشگاه کتاب که از ششم تا دوازدهم مهر ماه هست و هرساله هم در نمایشگاه بین المللی دایر میشه منم زودی اماده شدم و خیلی دلم میخواست شمارو هم ببرم ولی چون هوا سرد بود و مامان الناز نمی رفت منم قبول کردم که تنهایی برم خلاصه با دخترعمو جونم از غرفه ها دیدن میکردیم که من در فکر این بودم که چه کتابی بخرم که مناسب سن شما باشه که تو سالن امیرکبیر چندتا غرفه مخصوص کودکان بود ولی چون سن شما خیلی کوچیکه کتاب مناسبی پیدا نکردم اخر سرم یه کتاب داستان به انتخاب خودم برا شما خریدم تا بزرگتر که شدی برات بخونم...
10 مهر 1390

امیرعلی و قرقره ی نخ

سلام خاله جونی امرو ز شنبه 8/7/90 یه روز پرجنب و جوشی برات بود هرچند که دیشب مامان بزرگ(پدری) با عموها و زن عموها و بچه هاشون و خاله جونی و مامانی خونتون مهمون بودن و کلی با همه بازی کردی و خسته بودی وشب هم تا ساعت 2شب یه ریز گریه کردی   و مارو نگران کرده بودی ولی امروز بدون اینکه خستگی احساس کنی خیلی هم سرحال بودی خدارو شکر و  خوش بحالم شده بود و  کارایه بامزه ای که میکردی رو به تصویر میکشیدم بعدازظهری مامان الناز خواست یکم خیاطی کنه جعبه ی قرقره های نخ رو که اورد چشمت خورد به جعبه و اومدی سراغ نخهای رنگارنگ و یکی یکی برمیداشتی و تو دهنت میکردی و مزه مزه میکردی و میرفتی سراغ یکی دیگه...
9 مهر 1390

امیرعلی و شیطنتهاش2

سلام به دوستای مهربونم و دردانه ی وروجکم امیرعلی دردانه ی عزیزم خاله میخواد اینبارم از شیطنتهات بگه خیلی بلا شدی همیشه تو تلاطمی یه جا بند نمیشی ازوقتی هم که چهار دست و پا میری دوست داری به همه جا سرک بکشی و به همه چیز دست بزنی قربونت برم  عاشق بیرون رفتنی بزنم به تخته خیلی باهوشی وقتی میخوایم اماده بشیم بریم جایی زودی میفهمی و خودتو به ما میرسونی و دستاتو باز میکنی تا بغلت کنیم وقتی هم بغلت میکنیم به در نگاه میکنی ومنتظری  تا بریم باز کنیم بریم بیرون وقتی تلویزیون بازه خیلی دوست داری نگاه کنی وقتی هم که شو نشون بده اونموقع خوشبحالت میشه بدون شرح!!! قربون وروج...
9 مهر 1390

امیرعلی و شیطنتهاش1

  سلام امیرعلی جونم میخام یکم از شیطنت ها و شیرین کاریات بگم  از وقتی چهار دستو پا میری خیلی کنجکاو شدی دوست داری به همه چیز دست بزنی هر جا هم مامانی یا من برم پشت سرمون میای انقد بامزه چهاردست و پا میری که دل خاله ضعف میره همون موقع هست که خاله کلی قربون صدقت میره اینروزا دیگه کامل هممون رو میشناسی و پیشمون میمونی  قبلنا فقط دوست داشتی بغل مامانی باشی  ولی حالا اینطور نیست وقتی بابا رحمان رو میبینی دستاتو باز میکنی و صدا در میاری و خودتو برا بابایی لوس میکنی  تا بابایی بغلت کنه وقتی هم که بغل بابایی هستی دیگه حاضر نیستی بغل کسه دیگه بری حتی مامانی!!! به جارو برقی علاقه ی خا...
9 مهر 1390